بهار دیگر ِ من است این فصل
رقص برگها از سرشاخه ها و بعد خِش خِش خِش
این را میشود از ملحفه های شسته شده ی تراس همسایه ها فهمید ، آفتاب مایل و نسیم آرامی که شبها می وزد ازسمت پنجره ...
از دخترک ناز هفت هشت ساله ایی که مقنعه به سردارد و در واگن مترو کفشهای تازه اش را محکم و مشتاق بغل کرده است . از صبح های پر از بچه های کوچولوی خوابالود
پاییز را همه با -آمدن - ها آغاز می کنند آمدن روزهای مدرسه، آمدن برگهای رنگ رنگ ، آمدن بارانهای ناز ، انار قرمز و پرتقال و نارنج
و من با - نیامدنَ -ت ...
* شب در پیچ بزرگراهی پُردرخت در لحظه ایی سکوت ، ناگهان صدای سیرسیرک از پنجره ماشین هجوم می آورد داخل ....دوست دارم این لحظه را این سکوت را ، آن صدا را...
* امروز وروجک عمه ایی اولین روز مهد رفتنشه یعنی امشب داشته بهش فکر میکرده؟
کاش پیشش بودم :(
+ نوشته شده در شنبه ۱ مهر ۱۳۹۱ ساعت 1:29 توسط فـهـــیــــــمـه
|
سـاســــو یــعـنـــــــی مِـــــه