از دست حسین آقا
خدابیامرزدت حاج حسین هر چی می خواستیم توی بقالیت بود از شیر مرغ تا جون آدمیزاد تنها بقال و سوپری ، تره بار محل بودی .وقت و بی وقت حتی اگه مغازه بسته بود زنگ خونه تون رو که بغل مغازه ات بود می زدیم وخانومتون رو از خواب بیدار می کردیم تا از در مغازه که یکیش از توی حیاطتون وا می شد مثلا یه پفک بهمون بده . و چه حالی می کردیم وقتی دنبال خانومت توی حیاط راه می افتادیم و از در پشتی وارد مغازه میشدیم و با این همه مزاحمت هیچ وقت خانومت یا خودت بهمون اخم نکردین.
حالا تهرانم و سر راهم از اداره دو تا مغازه ی تره بار فروشی هست اتفاقا یکیشون حسین آقاست این حسین آقا عکس فردین و وثوق و چندتای دیگه روچسبونده به دیوار مغازه اش و کر ولال ِ و خیلی گنگ حرف میزنه اون یکی یه افغانیه که میزاره راحت هر چند تا میوه می خوام مثلا سه تا انار دو تا موز پنج تا هلو یه خوشه انگور شش تا هویج بردارم .
اما مشکل از جایی شروع میشه که من باید بعد از خرید از جلوی مغازه ی حسین آقا رد شم . هر چی هم مشما رو مخفی می کنم با دقت کیسه رو وراندازمی کنه و با همون زبونش میگه : ما هم از اینا داشتیم... حالا باز هم بی خیال میشم اما خدا نکنه یه وقت مهمون دارم و یه مورد رو مغازه اولی نداشته باشه مگه دیگه روم میشه برم مغازه اش . ؟ ! بعداز ظهر که از کار بر میگردم تلویزیونش روشنه و داره تکرار سریال هارو می بینه . چند روز پیش از دور دیدم نشسته و چرت میزنه.
یهو یادم اومد باید سیب زمینی بخرم رفتم جلو چشماشو باز کرد و منو نگاه کرد ولی سریع بست... از دو تا پله ی مغازه اش بالا رفتم ،ولی چشماشو باز نکرد. به ترازوش که هنوز دیجیتالی نیست یه ضربه زدم یادم اومد نمی شنوه... صداش هم زدم نخیییییر ... از خیر خریدگذشتم و زمزمه کردم :بد جنس من که می دونم دیدی منو که دارم میام سمت مغازه ات !
خلاصه منم که دل رحم موندم که چه جوری خرید هامو با انواع ترفندها ازجلوی مغازه اش رد کنم . مغازه اش هم سر نبش و از هر دوتا کوچه دید داره . امان از دست این رقابت مغازه های شبیه هم... که روی دست رقابت بورس های لندن و نیویورک رو زده راستی آدمهای اونهام توی بورس ها با اشاره و شبیه حسین اقا حرف میزنن . دقت کنید!!
سـاســــو یــعـنـــــــی مِـــــه