Bedsid monitor

دیشب دستگاه مانیتور کنارتختی دوبار بوق اخطار مانندی زد وقتی به ضربان نگاه کردم ۵۴ تا بود

راستش گفتن نگران نباش اما تا صبح با هر صدایی پاشدم پنج شش بار ...

بعد با پیامکی که صبح واسش فرستادم خنده ام اومد و با خودم گفتم : مرگ لابد شبیه اینه که شب فکر میکنی می میری صبح پامیشی پیام میدی واسه مزه دار کردن امروز ناهارم کمی ترشی انار خونگی که از ایران فرستادن بیاره 😁

لواشک

میگه چیزهایی که از خونه میخواهی با یه تِکست واسم بفرست چون یادم میره :

واسش نوشتم : ژیلت یا موچین واسه ریشهام ، یه دونه از لواشکها که فلان جا گذاشتم.

( لواشکها دست ساز خانوده اش هستن که مزه ی بهشت میدن )

اشک ممنوع زیرا...

دیشب وقتی پرستار تنها پرده ی اتاق رو هم کشید و گفت تا نور صبح اذیتت نکنه و همه جا تاریک شد با صدای بوق دستگاهها. به موجهای قلبم روی مانیتور چشم دوختم ضربان ۷۵ ، ۸۰ ، ۸۵

دوباره اون تنهایی عظیم به قفسه ی سینه ام هجوم آورد .و داشتم به جزئیات احوالم فکر میکردم و قطره های اشک به گونه هام هجوم آورده بود که گویی اون فهیمه ی دیگه بهم گفت: پاشو پاشو خسته نشدی؟

بعد از ده دوازده سال تنهایی و اشک ریختن پشت در اتاق عمل بابا ، توی صف انتظار انواع دکتری که مامان رو با قلب خسته و بیمارش بردی ، تنهایی تن مریضت رو بارها از این دکتر به اون دکتر با انواع آزمایش طول ده سال در تهران کشوندی و توی اتاق انتظارها مچاله شدی وقتی به حجم تنهائیت فکر میکردی .

اون گونه ترکردن هات توی خواب و بیداری از بیماری ، از حس شدید تنهایی و از دست دادن ها. واقعا چیزی درست شد؟ جز اینکه هر روز ضعیف تر شدی به جای قویتر شدن؟ بعد دیگه اشکهام خشک شد.

غم موند اما اشک خشک شد و پاشدم رفتم دستشویی .

از یه جایی باید قبول کنی همینه که هست

...زندگیت یه جاهایی با تصمیم خودت یه جایی به اجبار شده محصولش همین جایی که هستی پس بالغ شو و بپذیر و اشکهات رو پاک کن . البته این هم نگم راستش توانم توی گریه هم تموم شده قبلنا سبک میشدم باهاش و گویی مشکل حل میشد جدیدا این سالها با هر گریه به حجم غمهام افزوده میشه

از هر طرف فکر کنم دیگه گریه واسم مضره

حالم شده خلاصه اش این : غم داری ؟ ا حس شدید بی کسی و دورماندگی و ناتوانی و افسردگی و اندوه عمیق میکنی ، ؟ اشک به کمینت نشسته تا حجمشون ده برابر بشه .

پس اشک نریز ...

انگلیس بیمارستان

۲۱ جولای ۲۰۲۳ .تابستان ۱۴۰۲

چنین‌گفت زرتشت!

زیستن؟... از خود به دور افکندن مداوم آنچه که می‌میرد.
زیستن؟... خشن و سنگدل بودن است، بیرحم بودن در مقابل هر آنچه در ما و حتی هر جای دیگر پیر و فرسوده می‌شود.

نیچه

خوابها

پریشب خواب بد و دردناکی دیدم توی یه مرکز فروش بودیم که کلینیک زیبایی یا دندانپزشکی هم داشت با مامان قدم میزدم نمیدونم چرا دلهره داشتم پر از استرس بودم . شبیه اونموقع هایی که مامان دیگه حالش خیلی بد بود و هر لحظه حس میکردیم قلبش درد میگیره یه قفسه رو رفتم تا ته مامان نیومد یهو یه صدایی شنیدم برگشتم دویدم مردم جمع بودن بعله مامان بیهوش دراز افتاده بود رسیدم بالای سرش چشمهاش رو باز کرد سرش رو گذاشتم روی زانوم اون لحظه تنهاترین آدم دنیا بودیم من و مامان انگار یه جای دور از همه .

هیشکی دیگه نیومد سراغمون مستاصل ازش میپرسم آمبولانس خبر کنم؟ گفت : نه خوبم

همینجور پر از استرس از خواب پریدم گرمم شده بود..

صبح ساعت ۱۰ داشتم نسکافه ی صبحونه ام رو میخوردم امیرحسین با واتساپ تماس گرفت . چهره اش خیلی ناراحت بود گفتم بابا؟ چیزی شده

گفت : زبانش قفل کرده بود نمیتونست حرف بزنه از خواب پاشده بود دیگه امبولانس تماس گزفتیم بزدیمش بیمارستان .

گفتن سکته رو رد کرده

غم های عالم اومد سنگینیش روی قلبم .

بابا میخوام ببینمت لطفا تحمل کن 🥺🥺

ساعت به وقت وطن

ساعت ۴۴ دقیقه ی بامداد تیر هزارو چهارصد دو هست .

مرد خوابیده و من مسواک زدم و اومدم سرگوشی

صدای رد شدن قطار اومد چشمهامو بستم و رفتم توی رویا

تجسم کردم مث اون روزهای تهران الان سوار این قطارم که رسیده بعد از پل ورسک ، و من روی تخت طبقه ی دوم کوپه خوابیدم. و صبح که پاشم رسیدم خونه ی بابا و اول از همه امیرحسین رو که امروز از سفر برگشته بود و الی یه عکس ازش فرستاده بود و من دلم واسش غنج رفته بود رو محکم بغل میکنم

بعد بابااارو

بابا رو که رفته بود با این چشمهای تقریبا نابینا کربلا

پاهای ورم کرده اش رو ماساژ میدادم و یه چایی صبحگاهی وقتی هنوز گرمای وحشتناک شهر شروع نشده باهم میخوردیم .

سجاف یقه

اولین هفته ی تابستانی که با دوکلمه (سجاف یقه و ویدیوی خاله که پشت سرش پنکه سقفی داره میچرخه و لباس نخی آبی و گل درشت و خوشرنگ تابستونی ای که واسم خریده رو داره برش میزنه) شروع شده باشه معلومه قشنگه دیگه ...

*سالهای سال میگذره از وقتی که کسی مث قدیمهای مامان داره واسم لباس میدوزه همیشه حس قشنگش هر سال تابستون یادم می اومد و دلتنگ اون میشدم ... همینطور واسه اصطلاحات خیاط ها مثل همین : سجاف یقه، کارور جلو و ...

امسال دیگه دلتنگییییی تموووم شد رفت ...