هله هوله خور

قبلا گفتم بهتون که این مرد وقتهایی که به هر دلیلی خوشحاله میخواد منو هم شاد بکنه خوردنی هایی که واسه خودش سخت ممنوع کرده . و رد فلگ هاش هستن . و به جون منم همیشه غر میزنه که :دختر نخور این آشغال هارو ، می خره واسم!

البته خوبه که هست وگرنه با این اشتیاق به خوردن هله هوله ای که من دارم به شصت سالگی بعیده برسم !

دیروز بیرون بودم زنگ زده که : بستنی چوبی مگنوم میخوری نه؟ نعناعیش رو میخواهی؟ گفتم نههههه فقط کلاسیک دوس دارم

گفت نعنایی خوب نیست؟ گفتم : نههههه بدم میاد

خلاصه اومدم خونه گفتم : چی شد بستنی خریدی؟ گفت هیچی کفتم یه حالی به عشقم بدم دیگه هوا گرمه هوس بستنی میکنه

حالا بدیش اینه گاهی فریزر رو شانسی می بینه میگه اوه پشت هم هر روز نخور ضرر داره 😆😆😆 یعنی می مونم خوشحال باشم یا ناراحت؟

تعریف خواب

صبح چشمهام رو که باز کردم نزدیک تخت ایستاده بود و لباس می پوشید بعد از گفتن صبح بخیر ، ‌خوابهای پریشان و عجیبی که دیشب دیده بود رو‌ تعریف کرد و من با هیجان گوش دادم .

یک نوع تنهایی عاطفی هست که وقتی شبها خواب عجیبی می بینی ولی صبح که چشم باز میکنی کسی رو نداری بتونی از خوابی که دیدی بگی و حالت چهره اش رو ببینی ..

و میدانم که تنهایی آدم ها به بزرگی آدم های آشناست که گاه کنارتند ولی نمی بینندت . گاهی هم هستند اما دورند ...

من بارها تهران این حس رو تجربه کردم خلا عمیقی هست پس سعی میکنم خوابهای بقیه رو با دقت و صبورانه گوش بدم و در موردش حرف بزنم ...

یک تتوی مینیمال ترجیحا

بعد از ماجراهایی که رفتیم اورژانس و بعد از کلی آزمایش همه چی سالم بود

اونروز دکتر خانواده یا اصطلاح اینا Gp ‌جنرال پرکتیشنر General practitioner که نامه ی دکتر اورژانس رو توی سیستم خونده بود از مرکز بهداشت محله تماس گرفت و گفت : دوتا از قرص هارو دیگه نخور!

اولین چیزی که به ذهنم اومد خوشحالی از اینکه ؛ آخ جون میتونم دیگه یه تتوی کوچیک بزنم روی مچ دستم

شایدم نزنم میدونی؟ فکر همین که دیگه میتونم هر وقت خواستم بزنم یه آرامشی میاره

دقیقا حس آزادی این شکلیه

همینقدر احساسش راحتی و آرامش میاره

توکا

خوندن های صبحگاهی خروس جوانمان « توکا » نه تنها زیاد نبود بلکه دلنشین و نوستالژی بود

تا اینکه ‌ « جیم » زن پرسروصدای همسایه که روزگاری خروس خودش صبح ها میخوند ، یه روز سه شنبه سرکوچه ای وقتی داشت با ماشینش از کنار ماشین ما رد میشد ، سرش رو آورد بیرون و گفت:

این خروستون چقدر میخونه ؟

چند بااار کله ی صبح قوقولی قوقو میکنه!

باهاتون عصبانی نبود امروز؟

از اون لحظه

دیگه به نظرمون صبح ها بی وقفه خروسمون میخوند

و با هر خوندش از چهارصبح تا پنج با کلافگی

می گفتیم : اوه چرا واقعا اینقدر میخونه؟ عادیه؟ حتی تصمیم گرفتیم بدیمش به دوستمون که خروسش پیره

چه کاریه زن ؟!! چرا این کار رو با ما کردی ؟ ما که داشتیم ماستمون رو میخوردیم

هالیدی سیزن ، فصل گشت و گذار

همسایه صبح زود ماشینش رو از وسایل پر کردن سوار شدن رفتن دورترین قسمت کشورwales سه هفته کمپ بزنن و ماهیگیری کنن و تا بوق سگ کنار آتیش و دریا بشینن

من بعد از خووووب سابیدن گاز و دکمه ها و در آون از چربی ها ،

یه نصف موز از یخچال برداشتم و نشستم روی زمین جلوی در آشپزخانه . همینجور که موز میجوم به نا کجا خیره شدم.

گوش هام مثل همیشه سوت میکشه و صدا میپیچه توی کله ام!

همینجور خیره به روبرو، دنبال یه کورسو ، یه حرف قشنگ برای ادامه میگردم

حتی جمله ی آقای واو کارگر افغانستانی اون رستوران ایرانی ، که هربار منو میدید با لبخند میگفت: اَمروز چه مقبول گشتی خانوم فهیمه 🥺🥺