چشمانم

یک روز آفتاب چهار ساعت تابید

و من از آن روز تا الان چشمانم درد میکند

آنقدر خشک شده که وقتی پلک بهم میزنم شبیه درهای قدیمی با لولاهایی خشک ، با صدا باز و بسته میشود

قویترین قطره برای خشکی چشم هم اثر نکرده

و چشمانم تا ته تهش درررد میکند

درد و درد و درد

تو از مایی؟

اگه بسیار شبها قبل از خواب، اون لحظه که سرت روی بالشت آروم میگیره و صبح ها بعد از بیدار شدن و قبل از برداشتن سرت از روی بالشت

با دستت آروم بالشت بغلی رو دست نکشیدی و جای خالی یک سر رو نوازش نکردی ،،

و یاد تموم داشته ها که نماندند ، یاد تمام حسرتهات ، رویاها و نداشتنهات، و حتی داشته هایی که داری و آگاهی و مضطرب که روزی از بالشت کناری ات محو خواهند شد ، نیفتادی!؟

پس تو از ما نیستی ...!

یک پنجره با پرنده ای فیروزه ای

از ولچرخی های کله ی صبح اینستا افتادم توی سایت فروش گوشواره ها و گردنبندهای استیل و فلزی و نقره با طرح های ایرانی .

همه شون رو هی آوردم جلو و زوم کردم تا قشنگ رنگها و طرح ها رو تماشا کنم.

طرح های کاشی ، انار، رنگهای سبز و فیروزه ای و زرد و اخرایی و قرمز ...

شکلهای مربع و بیضی و سه ضلعی و دایره .

لبه ی بعضی هاش یه پرنده ی فیروزه ای کوچولو نشسته بود.

به سبد خرید و مورد علاقه ها اضافه شون کردم مخصوصا اون گردن آویز پنجره ای فلزی که یه گوشه اش یه پرنده آروم نشسته بود‌، گوشه ی بالائیش هم یه ابر فیروزه ای قشنگ .

خودم رو تصور کردم در حالیکه این پرنده و پنجره روی سینه ام آروم گرفتن. بعد با خودم گفتم مبلغش نصف حقوق یک روز کاری شش ساعته ی من هست اول گفتم خب خوبه

بعد یهو تموم خستگی همون شش ساعت کار اومد ریخت توی پاها و کمر و بازوهام. یواش یواش رفتم سمت سبد خرید یه دور دیگه همه شون رو خووب نگاه کردم و بعد دکمه ی ریمو رو زدم .ولی صفحه رو فرستادم تلگرامم برای شاید یک روز و یک سال و یک مناسبت دیگر

کارگردانی تا آخرین سکانس

مرگ خودخواسته ی انسانهای شناخته شده

شاید بلندترین صدای آدمهای صلح طلب در حکومتهای دیکتاتور و پر از سانسور باشد.

اعلام بلندِ پایان صلح خواهی آنان .

اعلام آغاز مبارزه است با صدایی رسا..

عصیانی که فریاد میزند: اگر همه چیز من را گرفته ای و آمده ای سراغ نفسم

نمیگذارم دستان کثیفت به روحم برسد

آنرا از چنگالت رها میکنم ...

این انسانها کارشان ساختن پایانی فراموش نشدنی است در کادری زیبا بر صفحه ی آخر زندگی ...

برای کیومرث پوراحمد

)اگر به خودکشی فکر میکنید با ادمهای نزدیکتان حرف بزنید )

و شماره های خط تلفن سه رقمی ۱۲۳ در جهت اورژانس‌های اجتماعی -که خودکشی نیز بخشی از آن است- به صورت شبانه‌روزی به ارائه خدمات می‌پردازد.همچنین شماره ۱۴۸۰ برای مشاوره تلفنی رایگان از ساعت ۶ صبح تا ۹ شب قابل از سراسر کشور قابل دسترسی است.

سقط جنین

تا حالا ساعت ۴ صبحی بهاری از خواب پاشدین دیگه خوابتون که نبرده برید ولچرخی توی فضای مجازی و از انواع کروشت و قلاب بافی (جاموبایلی، بوکمارک و گل سر ) آخرش برسید به سرچ جدی در تفاوت این دو کلمه ؟

Miscarriage ، abortion

و بعد تا نیم ساعت تاریخچه ی پشت کاربرد این دوتا کلمه در انگلیس توسط قسمت آکادمیک رو با دقت بخونید ؟

عجبببب

بگیر بخواب زن ...

تو که نه فعال فمینیستی که فردا بخواهی بری تظاهرات علیه قانونی اعلام شدن پایان خود خواسته ی بارداری ، نه پزشکی، نه حتی یکبار حامله شدی نه قصد بچه اوردن داشتی نه خواهی داشت 😄

شب بخیر ساعت شد پنج و بیست و دو سی ام مارس ۲۰۲۳

همین لحظه ی سرد

همین لحظه همین ساعت همین ثانیه

قد تموووم دنیاااا آرزو داشتم کنار بخاری و چسبیده به بخاری گرمم توی خانه ی خورشید دروازه شمرونم بودم با یه پتوی قهوه ای روی کله ام ...( البته بدون تمام مخلفات حال و روز اون سالها) 🤪 بدون اشک های زیر پتو بدون سردردهای میگرنی ، بدون درد کوفتگی درد پریودی درد جسمی ، چشمی‌ یبوست ، بدون انباری از کار تایپ نشده ی اداره کنار لپتاب ، بدون صدای کتک کاری و فحش های مرد همساده و جیغ های جگرسوز زن همسایه . بدون داد زدنها و قسم آیه دادنهای همسایه چسبیده به دیوار اتاق به پسرش که نکِش ، نکن، نزن نشکن ...بدون صدای چکه کردن شیر روشویی که یعنی باز داره خراب میشه...

حالا گاهی از پنجره صدای: روی، آهن ، در، پنجره کهنه میییخریم هم بیاد بد نیییست ...

اینروزها

اینروزها بعد از روزی دوبار آب دادن به سه ظرف سبزه های عید ، بیشتر ساعتهای روز چشمم فقط خیره به محوطه ی سینک ظرفشویی آشپزخانه است در سکوت ، حین شستشوی ظرفها ..

یک استکان، چهار قاشق ، هشت ماگ ، دو آبکش، دو دیگ، سه پیش دستی یک‌ماهیتابه بزرگ پر از روغن گوشتی که برای خورشت تفت داده ام. چهار چاقوی کوچک و بزرگ، قاشقهای چوبی، ظرفی که برنج خیسانده ام.

ظرفی که اسفناج تفت داده ام .

ماهیتابه ای که تخم مرغ نیمرو کرده ام و دیگ کوچکی که عدس پخته ام .

لیوان نسکافه و ظرف شکر ...

عدس میشورم و چشمم به سینک کرفسها رو هم خوووب شستشو میدم با سیبزمینی ها در سینک .

ظرف سریلی که صبح خورده بود و رفته بود. دو قاشق عسلی و یک سینی ملامین‌ .ظرف رب گوجه ای که از ایران فرستاده بودند و تمام شده ...

دو تا درب شیشه ای دیگها ، قاشق ها و چنگالها. قاشق های کوچک مربا خوری . قوری دمنوش و قوری چای ظرف کره که امروز تمام شده و ظرف خالی شیر که میگویند قبل از انداختن در ظرف بازیافتی ها داخلش ابکشی شود .... و تا پایان شب این لیست هی تازه و نو میشود و باز ناتمام میماند برای صبحی دگر ...

اینروزها بیشتر وقتم به دیدن سینک ظرفشویی میگذرد .... چشم انداز بینظیریست و شاعرانه ...