بانوی گمنام عمارت
ظهری زینت الملوک سنگسری سمنانی دختر خانِ یکی از ایلات و طوایف اطراف سنگسر با یک بغل گل آفتابگردان به درگاه خانه مان رسیدند به همراه همسرش پسر یکی از خان های استراباد ...
البته آقای ما برای خیر مقدم به دروازه ی شهر رفته بود.
زینت الملوک را دوست میداریم بسیار به قول امروزی ها مثبت است . اینبار هم از سفرهایش به جزایر یونان و سوییس و اسپانیا و ایران و ایتالیا گفت و ما بسیار لذت بردیم . یک گردنی و گلوبند مروارید از ایتالیا برایمان تحفه آورده بود و یک سوغاتی از اسپانیا ...
با هم در باغ قدم زدیم و کندوها و آلوها و درختان را به تماشا نشستیم.
از تمشکها و توت فرنگی ها و سبزی ها چیدیم .و به یاد ایام قدیم و عمارت مسعودیه قاه قاه و بلند خندیدیم و نعناع های ایران را بوئیدیم ...
هوا هم به غایت ابری و دلگیر !!
عصرگاه در یکی از بزرگترین فضاهای سبز شهر به تماشای بالونهای در حال پرواز نشستیم. و بعد دخترِخان را به گرانترین و خوش منظره ترین رستوران شهر بردیم . تا شاید تماشای رود شهر ، دلتنگیمان را بشوید ببرد. و همینطور به زینت الملوک پل معلق صدو پنجاه ساله ی شهر را نشان دهیم. شراب مکزیکی (تَکیلا) زدیم به سلامتی همه. و آبجو نوشیدیم ..
باران بارید و میهمانان سردشان شد. خسته به خانه برگشتیم و چشمانمان از خواب بسی سنگین شده بود و تا صبح مثل جسد جُمب نخورده خوابیدیم.
امروز هم بارانی است 🥴🥺
متعجبم تابستان است آیا ؟ محض اطمینان روزنگار را دیدیم و شک مان برطرف شد.
تابستان به غایت کوتاهی بود نیامده رفت
مثل زینت الملوک و دیدار کوتاهش . دلمان برایش تنگ میشود تا دیداری دوباره ...
#سنه ی هزار و دویست و بیست و پنج خورشیدی
انگلیس اوگِست ۲۰۲۳
#بانوی_گمنام_عمارت
سـاســــو یــعـنـــــــی مِـــــه