B
صبح هایی که سر کار نمیره از پنجره در حالیکه داره لباسهاش رو پهن میکنه تماشاش میکنم .
لاغر و بلند با موهای قهوه ای تاریک و روشن که حالا بزرگتر شده رسیده تا پایین گردنش ولی همیشه بازه .
دیروز توی باغ زیر درخت سیب داشت سخت و پرتلاش خاکش رو بیل میزد ..
ته باغ هم همسرش با یه کارگر داشتن یه گودال دومتری میکندن که دلبند متولد نشده شون رو توی خاک بکارن ...
بی و همسرش ما رو در لحظه لحظه ی رشد بچه ، حتی اولین سونوگرافیش شریک کرده بودن یه جورایی ما هم داشتیم واسه تابستونی که در راه بود رویا می بافتیم
او واسه ما هم تبدیل به نوعی امید و انتظار شده بود اما نخواست به دنیا بیاد ..
حالا جسم کوچک شایدپنج ماهه ی متولد نشده اش رو میخواهند ته باغ بکارندش .
* بی * زن مهربان و پرتلاش و قوی ای که دوست داشت یک شیر عروسکی برای فرزندش که مرداد متولد میشود ببافد
سـاســــو یــعـنـــــــی مِـــــه