فخرالملوک دیشب را علیرغم بدخوابی های شبهای قبل خوب خوابیده بود
آنقدر که یادش نمی آید چه خواب دیده بود ..
چشمهاش رو که باز کرد طبق معمول گوشی و عینکش را از میز کنار تخت برداشت .ملحفه که کنار رفت یهو سردش شد.
همینکه گوشی روشن شد شروع کرد به چند عطسه ی پشت سرهم ..
پیام زینت الملوک از منچستر را روی گوشی دید تولدش را تبریک گفته بود و از عکس بچگی هایش که گذاشته بود پروفایل واتساپش تعریف کرده بود .
زینت الملوک سمنانی هر سال همین روز یعنی چند روز جلوتر تولدم را به اشتباه تبریک میگوید.
چیزی نگفتم فکر کنم در یادآوری های گوشی اش اشتباه ذخیره کرده
فخرالملوک اگر آدم قبل بود سریع اشتباه ها را میگفت ولی این سالها دیگر حالی نمانده ...
بعد از جایم برخاستم تا حمام بگیرم شد ساعت ده و نیم ...
آقا را گفتم من را برسان تا مرکز شهر. گیو می اِ لیفت پلیز گفت : گشنه میخواهی بروی ؟ بیا صبحانه ای کافی ای چیزی بخور بعد ...
فخرالملوک نان و پنیر گردو و کافی اش را خورد ..
خط چشمش را داشت در حمام میکشید که آقا گفت : چه خبر است بیا بیرون کار دارم دستشویی ...
گفتم: یک امروز را مهربانانه تر حرف بزن تا حس کنم خوشبختم ...
بعد از غرغر های همیشگیمان ، فخرالملوک را رساند مرکز شهر جلوی پرایمارک ...
دیدم بیرون سرد است رفتم داخل
فروشگاه ..
یادم آمد تازگی یک سالن ناخن باز شده اینجا ..
پیدایش کردم
دخترکی مسلمان ایستاده بود ..
گفتم : فرنچ کلاسیک میخوام
اسم و تلفن و ایمیلم را پرسید و فرمی پر کرد و گفت: ۲۵ پوند ..
بیا بشین ..
نشستم و گپ زد و گپ زدم ..
کمی فارسی دری بلد بود خودش پاکستانی بود ..
و با ویزای دانشجویی آمده بود ..
حرف زدیم و از تنهایی و گرانی گفتیم ..
بعد از گرفتن چند عکس از ناخن هایم شماره اش را هم برداشتم و خداحافظی کردیم..
فخرالملوک بعد رفت فروشگاه های لباس یک بلوز و یک شلوار و یک دامن که ۸۰ درصد آف خورده بود برای خودش خرید.
بعد گشنه اش شد و بین راه هی به ناخن هایش نگاه میکرد ...هرچی فکر کرد برای کی بفرستد و بگوید برای تولدش و برای اینکه تنوعی شود برایش ، ناخن هایش را درست کرده اما کسی به ذهنش نیامد ...
فخرالملوک آیا همیشه اینقدر تنها بوده و نمی فهمیده و حالا تازه خیلی واضح شده این تنهایی ؟ ! یا عارضه ای است که این سالها به آن دچار شده و تازه است؟!
هرچه هست گاهی که فکر میکنم دردناک هست خیلی خیلی ...
طبق معمول تنها غذایی که میشد سریع پیدایش کرد و خورد فلافل با کلی حمص و سالاد ...بعد رفت بوتز boots برای خودش سرم دور چشم و مولتی پپتاید مارک اوردینِری از بین برنده ی چین و چروک و سفت کننده ی پوست صورت خرید که تمام شده بود ...
دیگر خیالش که از خرج کردنهایش راحت شد سردش شد ...
با دو رفت ایستگاه اتوبوس و بعد از هفت هشت دقیقه سوار شد ...جای مخصوصش اون ردیف جلوی طبقه ی دوم را اشغال کرده بودند پس عقب تر نشست ...
وقتی رسید خانه اقا روی مبل مشغول چرت زدن بود ... از کباب ران بوقلمونی که درست کرده بود چندتایی برای من گذاشته بود کنار خوردمش بعد لباسها را پوشیدم و گفت : عالی ..
دیگر نوشتنم نمی آید ..
نوشته هایم بدون ویرایش و چرت شده است ..
حوصله نمانده ..