کاسه گلسرخیش

یک داخلی :

دارم واسه همسر یه طرحی از درخت سُرخدار )سِرخِ دار

رو روی پارچه گلدوزی میکنم که خیلی خوشش اومده بعد بهش میگم یه بچه هم نداشتم قدر هنرم رو بعد مرگم بدونه و با وسواس این کارهام رو نگهداره

دو داخلی :

ساعت ده و نیم یک روز سرد دیماه و من دارم صبحونه میخورم

توی یه تیکه نون پیتا پخت اینجا رو که تستر گذاشتم و گرم گرمه کمی پنیر شور استانبولی رو که روش نونِخاه (بادیان رومی) و سیاه دانه ریختم میذارم و بعد میبرم توی دهنم. گرمای نون با بوی نونخاه و سیاه دانه قاطی میشه و بعد مامان و ننه کسری از ثانیه میان توی کله ام ...

هرچی به بوی مامان و ننه بوی واقعی واقعیشون فکر‌میکنم بعد از ۱۶ سال دوری چیزی به خاطر نمیارم اما یهو با بوی نونخاه و سیاه دانه دوتاشون حاضر میشن بعد چشمم که میفته به ظرف پنیر که کاسه ی کوچک گلسرخی مامان هست دیگه اشکهام سرازیر میشه ...

یادم میاد مامان ۱۶ سال پیش در ۲۱ دیماه چشمهاش رو برای همیشه بست و ناگهان ازش یه کالبد خالی که یه صدایی شبیه زوزه ی سرد بااااد بیرون می اومد جلو روی من موند کالبدی که مامان قشنگم فقط ۵۶ سال توش زندگی کرد و ما به احترام اون سالها مث گنج مخفیش کردیم .

حالا اون کالبد از من دوره دوره

نشونیش : زیر یه درخت چنار قشنگ با چشم انداز کوههای البرز با یه متن کوتاه از خودم که روی در خونه ی کالبدش نوشتم

زن عمو زینت دیماه ۲۰۲۴

با سر و بدن خیس از حموم نشسته بودم توی اتاق گوشی به دست که ببینم چهل دقیقه از موبایلم جدا شده بودم چه اتفاقاتی در جهان هستی افتاده و من بیخبر موندم. .بعد از چک کردن اینستا و خوندن دایرکتِ ( نون ) دیدم یه پیام توی واتساپ دارم از زن عمو زینت !

متعجب بازش کردم پیام این بود : لزالببا !؟ باید فهیمه باشید تا بدونید در غربت یه( لزالببا )چقدررر معنی میده!

سه چهاربار خوندمش : لزالببا چندتا جمله واسه خودم حدس زدم . یکیش این بود : من اومدم خونه تون الان اونجام پیش بابات‌ 😁.

بعدش گفتم لابد یاد من افتاده گفته چیزی که بلد نیستم بنویسم حالا یه چندتا حرف میفرستم .

یا اصلا توی کیفش بوده داشته خیابان هنرستان رو میرفته پایین که گوشیش قفلش باز مونده بود خودش حرف نوشته !

ولی خب فهیمه ی جدیدا درونگرام با وجود اینکه دلش واسه صدا و شکل زن عمو زینت تنگ شده ولی تماس نمیگیره حتی هیچ پیامی هم نمیفرسته .

حس میکنه الانه که هم خلوت خودش بهم بخوره هم زن عمو رو اذیت کنه و مزاحمش بشه . و خیلی چیزا و فکرای مسخره ..

به جاش هر چند دقیقه یه بار به پیام زن عمو نگاه میکنه و یه لبخند محو میزنه .

بله روزگار اینه ..