فکر کنم  حس میانسالی  چیزی شبیه  دیدن تصویر خودت  در درهای آینه ایی ِ کوچه است دریک بعد از ظهر خیلی معمولی وقتی  مشمای خریدت  پر است از هویج های خوشرنگ و کاهو و کلم بروکلی و لیمو شیرین ویک کیف  پول  سنتی  که با بندش به مچت آویزان است  .

  گمانم از جایی شروع میشود که  دیگر خیلی آرامتر از قبل ها گام بر میداری ، برای هیچ چیزعجله نداری  و لذت می بری از دیدن این زن ... حس میکنی این سن زیباییهای خودش را دارد . خودت را قبول داری،  قبول می کنی...

 

* دیشب I FILM  فیلم دوست داشتنی  منو نشون داد.  یاد آور روزهایی که رویا پردازی تنها لذت من بود،پرنده کوچک خوشبختی .فیلمی که یه بار با مامان یه بار هم با مدرسه رفته بودم ... و تا مدتها هی خودم رو جای دختره می ذاشتم که امین تارخ کتکش زد بغلش کرد توی تختخش گذاشت  و غیره : )