تو و آینه ها ...
شعر می خواندم
که فریاد های ناله گون زنی آمد
دلم گرفت
به روبرو خیره شدم
کتاب بود و کتابخانه و عروسک
و دوباره صدای جیغ ِ زن
و آینه که دورتر روی شانه ی دیوار
و تو که در تمام آینه های خانه ام لانه کرده ایی ....
+ نوشته شده در جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۱ ساعت 12:28 توسط فـهـــیــــــمـه
|
سـاســــو یــعـنـــــــی مِـــــه