دل آدمیزاده دیگه

یهو صبح توی رختخواب چشم باز میکنی دلت کوکی هایی رو میخواد که با ارده و شیره ی خرما درست کرده بودی

بعدش یادت میاد دیروز از مرکزشهر که برمیگشتی یهو با دیدن یه مادر و دختر دوچرخه سوار دلت شدییید خواست که یه دختر سه ساله داشتی که با اون دوچرخه بهتره بگیم( سه چرخه های دونفره ) که یک صندلی و یک چرخ و دوپدال پشتش وصله به دوچرخه ات و دخترت با یه کلاه ایمنی سوارشه و فقط هماهنگ با تو پا میزنه

به خودم اومدم دیدم نه دختر دارم نه ستون مهره و زانوی درست درمونی که باهاش دوچرخه سوار شم ..

حتی هنوز ساعت ۸ و بیست و دو دقیقه است و از تختم بیرون نیومدم که برم مغازه ی ترکهای استانبول و ارده و شیره ی خرما بخرم

* بیخود ی آدم* شدم رفت ..

به قول محلی های ما : تِم آدمی؟ نا من آدم نیم، یه چو خُشکِم به درد هچی نخورِن جز سوزاندن ..‌