من قرارها و لحظه های زیادی با آینه ها داشته ام

لحظه هایی از تنهایی و حرفهایی که اونقدر غمگینن که توان به گفت درآوردنش به کلمه بیان کردنش رو حتی به خودت هم نداری پس سالها اینجور وقتها فقط در آینه به چشمهام خیره شدم و بعد چشمهام پر شد و درخشید و درخشید و من به اون درخشش درد خیره شدم ، به لبریز شدنش به پلک زدنم و بعد خاموش شدنش ...

من شاهد اون قطره ی جادویی مانده روی سطح چشمهام در آینه های زیادی در جای جای ایران و انگلیس بودم

از جوانی و آخر شبهای اتاق کوچک خانه مان در شمال تا آینه ی دستشویی اداره ی ما در تهران تا آینه ی خانه ی خیابان خورشید ، آینه ی دستشویی های فرودگاه بین المللی ایران تا تا تا ....