نمیشه که بشه ، اصلا قرار نبوده که بشه از اول !!
یه جت با سرعت داره رد میشه و رد سفیدش حالا فقط در قاب پنجره اتاق مونده
اینکه هنوز بعضی ها میان وبلاگ میخونن خیلی عجیبتره واسم از اینکه هنوز میام اینجا و روزمرگی می نویسم ...
حتی عجیب تر از اینکه با کلی چالشی که اینهفته داشتیم از تصادف ماشین و غیره با اینحال من ویدیوی رقصم رو وقتی که داشتیم یک بعدازظهر معمولی از شهر بغلی با آینه ی تصادفی ای که هر لحظه بیم این میرفت بیفته وسط جاده بخوره به ماشینها رو در اینستا پست کردم
با آهنگ اد شیران به اسم azizam ...
بعدش اینکه زندگی یه جاهایی اگه جوونی هات تصمیم های عاقلانه و دوراندیشانه ای نگرفته باشی مجبورت میکنه تصمیم های سختی رو بعدها بگیری اون هم توی سنی که انتظار آرامش داری و طبیعتا همچین خوشآیند نیستن اون تصمیم های از سر اجبار ...اوایل جوونی به خودت میگی : فردا بهتر میشه مطمئنا
وسطهای زندگی هر روز چشم وا میکنی و میگی: آیا یه روز همه چی خوب میشه؟
سالهای (بعد از وسطهاش )، کم کم میگی: نه دیگه چیزی خوب نمیشه ، فکر نکنم دیگه بشه اصلا ...
	  سـاســــو  یــعـنـــــــی  مِـــــه