صدای آواز  چرخ ریسکی روی درخت  صبح های هر روز  ِ تهران  همیشه تو را در خاطرم زنده می کند  ....

این حال ِ من ِ بی تو ...


در روزهای آخر اسفند
کوچ بنفشه های مهاجر
زیباست
در نیم روز روشن اسفند
وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد
در اطلس شمیم بهاران
با خاک و ریشه
میهن سیارشان
در جعبه های کوچک چوبی
در گوشه ی خیابان می آورند
جوی هزار زمزمه در من
می جوشد

ای کاش

ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه ها
در جعبه های خاک
یک روز می توانست
همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران

در آفتاب پاک

شعر از شفیعی کدکنی

*این روزها  دیدن  این وانتی های پر از جعبه های گل های بنفشه و پامچال که نوید باغچه ایی زیبا را به ما می دهند مرا یاد این شعر کدکنی می اندازد.