امروز
روز تعطیل من است اما درست شبیه هر صبح ِ کاری همانساعت خاص چشمانم باز میشود ودیگر بسته نمیشود...
آزی در حال آماده شدن است ،-البته
جلوی آینه - و من زیر پتو به غر غرش گوش می دهم که : واقعا پنجشنبه رفتن سر کار ستمه
بعد صدای در می آید و کفشهایش روی راه
پله...
کاش آشغال هارا میدادم می برد
نمیشود خوابید پس پامیشوم
میروم وسایل سفر دو سه روزه ایی را به شمال حاضر کنم اما گشتن برای پالتوی
زمستانی ام در کمد به هم ریخته ی لباسها ،
وسوسه ام میکند تمامش را مرتب کنم .. ظرف ده دقیقه اتاق خواب از لباس ها فرش شده
است . یک طرف تابستانی ها یکطرف چیزهایی
که دوسال است یکبار هم نپوشیدم میبرم برای پدر که بدهد به نیازمندی.
یکطرف شالها و شلوارهایی که حتی نیازمندی هم نمی تواند استفاده کند میرود برای جلوی در گذاشتن بعد تو
بگو چه چیز از تماشای یک کمد مرتب و تمیز لذت
بخش تر است ؟
بار وبنه ی سفرم مثل همیشه ی خدا بااااااز زیاد میشود ، سینی همسایه را که
یکهفته است اینجا مانده بر میگردانم خداراشکر
اینبار بودند...
برمیگردم طبقه ی خودم که یکهو دلم برای پشت بام آپارتمان تنگ میشود میروم بالا
هوا ابری است
به اطراف نگاه میکنم آسمان و کبوترها
و کلاغها بی خیال و بی خبر از
اوضاع اقتصادی اند انگار ...خوش به حالشان
دورها 5 جرثقیل گنده مشغولند
با اینکه تازه ریخته اند تمام دیشها ی همسایه ها را جمع
کرده اند باز 7 دیش جدید نصب شده
یادم آمد آب محفظه ی کولرم را آخر تابستان خالی نکردم مشغول میشوم خیلی آشغال جمع شده ، من هم دستمالی نیاوردم همینجور که آب راه میگیرد
صدای آشنای طوطی هارا میشنوم درست از بالای سرم پنج طوطی دم دراز و سبز جیغ کشان
به سمتی در پروازند این دور و بر طوطی زیاد می بینم نمیدانم کجا لانه دارند . با اینکه شوهرخاله کامل برایم بازکردن دربهای
کولر و تمیزکردن و خالی کردن آب کولر را آموزش داده بود ولی برای بستن درست آبراه
کمی مشکل داشتم یک طوطی تنها هم جیغ کشان دوباره به سویی میرود من می آیم پایین از
صبحم راضی ام هم کمد مرتب شد هم سینی
همسایه رادادم و هم آب کولر خالی شد ....هم پنج طوطی دیدم بی خیال اوضاع....*شعر از حافظ: شکر شکن شوند همه طوطیان هند- زین قند پارسی که به بنگاله میرود