یک صبح پاییزی از هـــــــــزاران صبح
صبح تاسوعای یکهزار و سیصد و نود و دو یک صبح پاییزیست.
می نویسم : باران ،
می نویسم :صبح،
می نویسم : خیمه های بی عمو.
صبح است و باز من و صداها،
صدای قطره های ریز و نرم باران از کانال کولر. صدای قارقار کلاغها،
صدای شعله های بخاری، و عقربه های ساعت و درب تراس که با بادی آهسته چفت می شود ،
و جیغ و عبور دسته جمعی چند طوطی از فراز بام .
و تازه فهمیده ام از وقتی بخاری روشن کرده ام دوباره لانه ی روی تراس که روی لوله ی بخاری است شده است اسنراحت گاه قمریها و یاکریم ها برای گرم کردن پاهای نازک و سردشان ، ها گوش کن صدای بال بالشان می آید .
+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۲ ساعت 8:35 توسط فـهـــیــــــمـه
|
سـاســــو یــعـنـــــــی مِـــــه