همیشه از خود گذشتگی و مهر بی حدت
خودخواهم می کرد ...تو بودی غرور
بود ، همه چیز بود .
بودم چون بودی !
می شود فقط یک بار دیگر کمی خودخواه ِِ مهرت باشم
؟
و وقتی از خواب بر می خیزم تمام لباس هایم شسته شده و بافتنی های درس حرفه و فن ام بالای سرم حاضر باشد؟
بعد این بار صبح وقت رفتن به مدرسه یک بوسه روی چشمهای تا دیر وقت بیدارت و دستهای خسته ات را فراموش نخواهم کرد ...
میشودیک بار دیگر برگردی ؟!
به خدا تمام تکلیف هایم تمام شده ،
تکلیفم حتی با خودم هم معلوم شده است .
فقط ماند ه ام هاج و واج که آنقدر سریع رفتی آنسوی مه که هیچ یک از مهر ورزی هایت را نتوانستم جبران
کنم...
مانده ام این سو در
این دنیایی که فقط یکی از"
تو" بود فقط یکی...
* فراموش کردم قبل از رفتنت بپرسم که با آمدنم کدامیک از آرزوها و رویاهایت را مجبور شدی فراموش کنی !
عکس:من و مامان
کوتاه بودی
هایکویی
که لبخند می شود روی لب
و طعمش
روز آدم
را شیرین می کند
زندگی اما
طولانی است !
"مرضیه احرامی"