می خواهمت چنان که تن خسته خواب را...
هر زمستان در من بنفشه ایی وحشی است از آنان که در کوهپایه های سرد و مرطوب شمال می روید ،
درپناه پرچین های حاشیه ی جنگل می نشینم ، خاموش، منتظر ....
هر آنچه می تواند خوابش را آشفته کند خواب مرا نیز...
باد می وزد، شغالی رد می شود، سگی بو کنان مرا تکانی می دهد ، کفشدوزکی بی اعتنا روی برگهایم استراحت، و من خوابهای آشفته می بینم خواب انفجار خواب لگد شدن با چکمه هایی ناشناس ....
صبح می شود کفشدوزک آرام راهش را می گیرد و من در کنار پرچینی مرطوب ، نمی دانم از باد است یا کابوس دیشب ، به خود می لرزم...
+ نوشته شده در پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 12:1 توسط فـهـــیــــــمـه
|
سـاســــو یــعـنـــــــی مِـــــه