هر زمستان در من  بنفشه ایی وحشی  است  از آنان که  در کوهپایه های سرد و مرطوب  شمال می روید  ،

  درپناه پرچین های  حاشیه ی جنگل  می نشینم  ، خاموش،  منتظر ....

هر آنچه می تواند خوابش را آشفته کند خواب مرا نیز...

باد می وزد، شغالی رد می شود، سگی بو کنان  مرا تکانی می دهد ، کفشدوزکی بی اعتنا  روی برگهایم استراحت، و من خوابهای آشفته می بینم خواب انفجار خواب لگد شدن با چکمه هایی ناشناس  ....

صبح می شود کفشدوزک  آرام راهش را می گیرد  و من  در کنار پرچینی مرطوب ، نمی دانم از باد است یا کابوس دیشب ، به خود می لرزم...