-من سردم است
  
  
 
  هفت یا هشت دختر کوچک اسپند گردان  چهارراه 
 که هر روز صبح  با روسری های پر از  نقش گل و کفشهای دمپایی و پاهایی لخت در این
پاییز سرد   دوان دوان همزمان با من سوار اتوبوس های تندرو
میشوند...
 امروز کوچکترین های
جمع با هم شعری نیمه را تکرار میکردند :
اسمت چیه ؟ گل پری 
گل پری خسته   گل پری.... بعد بقیه ی شعر را به یاد نمی اوردند.
مسافری دستش کتاب قصه ایی کودکانه بود یکی از این دخترکان ،
با چشمهای قهوه ایی روشن ،  سخت و مشتاق     به
کتاب   خیره شده بود  و  بعد
به من      آنقدر کودکی و ارزو و حرف بود
در این چشمهای زیبا  که نگاهم را برگرداندم
به بیرون پنجره   به کوههای 
پاک و پوشیده از برفی تازه   .... 
و پج پج مسافران    که:  این کودکان بیچاره ....و  چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است .....
و من  پیاده شدم  ..
 
       + نوشته شده در دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 22:6 توسط فـهـــیــــــمـه
        | 
       
   
 سـاســــو  یــعـنـــــــی  مِـــــه
	  سـاســــو  یــعـنـــــــی  مِـــــه