گرگ و ميش دم ِ غروب  فضا با آواز خواننده ایی ناشناس  و حرفهایی نامفهوم پر شده است ،آن دورها در مغرب این شهر ، از اين بالکن   چند لکه  ابر ديده ميشود  و سرشاخه هاي درختان چنار و بيدهاي مجنون ِ مجنون و پرستوها با جیغ های غریب ِ نزدیک شب به پرواز در آمده اند و ديوانه وار ميچرخند و مي چرخند ...از اين سه صندلي چوبی دو صندلي خاليست ، سر می جنبانم تاریک می شود  و صدای پرنده ها کم کم آرام ،  حالا هر سه صندلی خالیست ....


*سخت است خیلی سخت است 

* خالیست  جهان بی تو خالیست  و طعمی ندارد هیچ چیز