گاهی حس میکنم تو زنده تر از قبل از مرگت شدی
صبحی توی تخت با خودم فکرکردم : از بس سرد بوده این سالها یه شلوار و بلوز تابستونی ندارم . و یاد مامان افتادم که هر تابستان با شروع گرمای شمال یه سر میرفتیم باهم بازار شهر و پارچه تابستونی انتخاب میکردیم . بعد مینشست با چرخ خیاطی قشنگ و قدیمیش واسم یه بلوز شلوار خنک و راحت ونخی میدوخت .
رفتم سایتهای مختلف و حراجی هاش رو دیدم وبعد بیرون اومدم و گفتم ولش
دو ساعت بعدش
همینجورکه مشغول پهن کردن لباسها روی بند رخت حیاط بودم .
مرد اومد گفت: بیا یه سورپرایز ،
وقتی بسته ی سیاه ونایلونی پست رو دستش دیدم ، هیچ ایده ای نداشتم چیه؟ روش رو که خوندم چشمهام برق زد
یکی از دوستهای پاکستانیم از لندن فرستاده؟ یعنی چی میتونه باشه؟ نه تولدمه نه مناسبتی !!
بازش کردم یه شلوار و پیرهن نخی باورم نمیشد.
دیرتر اومده بود امروز قصد داشتم برم مرکز شهر خرید شلوار خنک
کلی ذوق کردم کلی …
و الان در حالیکه پوشیدمشون دارم وبلاگ آپدیت میکنم !
سـاســــو یــعـنـــــــی مِـــــه